با این خاطره واقعی ثابت کردم هر سنی می تواند یک شیعه باشد
#غدیر1440 #به_قلم_خودم #مبلغ_غدیر_باشیم #برگے_از_ دفتر خاطراتم #تجربه_نگاری
#الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابیطالب علیه السلام
کوثرنتی ها ، کوثرنتی ها عیدتون مبارک ? ?
? ? ? خبر ، خبر ، خبری در راه است ? ?
دفتر خاطراتم را ورق میزنم خاطره ای شیرین کامم را شیرین میکند دوست دارم در این عید عظیم این شیرینی رو با شما تقسیم کنم
شهادت خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود دهه فاطمیه منزل خواهرم مجلس روضه بود سخنران هم یکی از اساتید محترم حوزه بودند تمام دهه استاد عزیز از فضائل و مناقب حضرت صحبت می کردند
به برکت حضرت زهرا سلام الله علیها توفیق حضور در جلسه هارو داشتم
در بین عزاداران خانمی بود که توجه من رو به خودش جلب کرده بود ایشون تازه به این محل آمده بودند از اهل سنت بود و غریب و تنها در گوشه مجلس می نشست انروز کنارش نشستم و در اخر مجلس سر صحبت رو باز کردم که شما اینجا غریبی ، اهل کجایی؟
ایشون گفت بندر ترکمن ، منم که یک گرگانی ، خیلی زود با هم دوست شدیم موقع خداحافظی گفت : فردا هم شما هستی ؟ گفتم : بله
هر روز میرفتم و در کنار آلما خانم می نشستم خیلی خوشحال شده بود به برکت وجود روضه با هم دوست شده بودیم آلما خانم فوق لیسانس رشته ریاضی دانشگاه فردوسی مشهد بود خیلی دلم میخواست بدانم چرا یک فرد سنی اینقدر عاشق اهل بیت هست مدتی گذشت با هم صمیمی شده بودیم شاید باورتون نشه یک روز رازی رو به من گفت که هیچکس و هیچکس از اون خبر نداشت حتی همسرش و خانوادهاش ? ? ?
اول آیه ای برام قرائت کرد «لاَ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَـفِرِینَ أَوْلِیَآءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یَفْعَلْ ذَ لِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ ءٍ إِلاَّآ أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَـلـةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ »؛ «مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان به دوستی بگیرند و هر که چنین کند، در هیچ چیز از خدا، برای او بهره ای نیست؛ مگر اینکه از آنان به نوعی تقیّه کند و خداوند شما را از عقوبت خود می ترساند، و بازگشت همه به سوی خداست.»
«این آیه شریفه، بیانگر این واقعیت است که اصل دفاعی و انسانی تقیه ، از نظر اسلام و قران جایز است
آیه ای که من بچه شیعه تا حالا دقت نکرده بودم
راز او واقعا یک راز بود ایشون سالها بود که تقیه می کردند حتی همسر و خانواده خودش هم خبر نداشتند گفت خانواده ام تعصب خاصی دارند اگر بفهمند من را میکشند یا از خانه بیرونم میکنند و من سه فرزند کوچک دارم ، او تعریف میکرد و من گریه می کردم از خوشحالی همدیگر رو در آغوش کشیدیم خدا رو شکر می کردم و غرق در شادی شده بودم
اینجا بود که دلم به حال خود بیچاره ام سوخت که چه راحت حوزه میرم ، چه آزادانه نماز میخوانم ، چه آزادانه برای ائمه عزاداری میکنم و هیچ وقت به این نعمت آزادی فکر نکرده بودم
باشد که قدر این نعمت بزرگ را بدانیم و آنچه وظیفه ما است به نحو شایسته انجام دهیم ان شاءالله